سؤال و جواب درباره : صلحِ حقّ الرجوع
تالیف : علاّمه محقّق و فقیه متتبّع حاج سیّد محمّد باقر بن محمّد نقی شفتی قدس سره
مشهور به : حجّه الإسلام ( 1180 - 1260 ه )
تحقیق : سیّد مهدی شفتی
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
بسم الله الرحمن الرحیم
فقیه متبحّر، عالم محقّق و متتبّع مرحوم آیه اللّه العظمی حاج سیّد محمّد باقر شفتی، معروف به : « حجّه الإسلام »، از زعمای بزرگ و اساطین علمی شیعه است که سال های سال، شهر اصفهان از برکات وجودی او بهره مند بوده است .
زعامت دینی و اجرای حدود الهی، بذل و سخاوت حیرت آور، تألیف اثر پربار و کم نظیر : « مطالع الأنوار » و دهها کتاب و رساله فقهی، رجالی، حدیثی
و ... ؛ و تربیت شاگردان فراوان، از برجستگی های خاص او بود .
هر چند اصفهانِ آن روز به وجود نورانی فرزانگانی همچون : مرحوم آیه اللّه العظمی حاج محمّد ابراهیم کلباسی صاحب : « اشارات الأصول »، و دهها فقیه و عالم برجسته دیگر منوّر بود، ولی بار سنگین زعامت دینی بر دوش مرحوم سیّد حجّه الاسلام قرار داشت ؛ از این رو پرسش های فراوان فقهی، اعتقادی
ص: 5
و ... از طرف علما، طلاّب و مقلّدین مرحوم سیّد در محضر او مطرح می گردید،که وی با تبحّر و روشن بینی خاصّ خود آنها را پاسخ می گفت .
أمّا آنچه اینجا به حضور اهل دانش و تحقیق، شما تشنگان چشمه علم و فقاهت تقدیم می گردد، رساله ای است ازآثار ارزشمند عالم ربّانی، فقیه نامدار اهل بیت عصمت علیهم السلام، حجّه الإسلام مطلق در شیعه، مرحوم آیه اللّه العظمی حاج سیّد محمّد باقر موسوی شفتی - أعلی اللّه مقامه - که در پاسخ به پرسشی فقهی نگاشته شده است .
این سؤال و جواب از مجموعه ارزشمند کتاب : « سؤال و جواب »، انتخاب شده است ؛ کتاب « سؤال و جواب » مجموعه ای است شامل : دهها رساله فقهی، و نیز پرسش های فراوانی که از طرف اقشار مختلف مردم از مرحوم حجّه الإسلام استفتاء شده است .
قسمتی از این کتاب - یعنی از « کتاب اجتهاد و تقلید » تا « کتاب ودیعه » - در زمان حیات مرحوم حجّه الإسلام در سال 1247 ه چاپ سنگی شده، ولی باقیمانده آن - که بیش از قسمت چاپ شده می باشد - متأسّفانه تاکنون به طبع نرسیده و همچنان مخطوط باقی مانده است .
ص: 6
این رساله که از آن با نام : « رساله فی صلح حقّ الرجوع فی الطلاق » یاد شده، در واقع پاسخ به پرسشی است با این عبارت :
شخصی زوجه خود را مطلّقه نموده به طلاق رجعی، بعد از آن حقّ الرجوع خود را صلح نموده به او به نفقه ایّام عدّه، بعد از آن در اثنای عدّه رجوع نموده، بعد از انقضای عدّه، آن ضعیفه به دیگری شوهر نموده ؛ حال، این ضعیفه زوجه ثانی است یا اوّل ؟
حجّه الإسلام شفتی قدس سره در پاسخ به این سؤال - همان گونه که دأب او بر آن است که هر مسأله ای را با تحلیل و بررسی جوانب مختلف آن پاسخ بگوید - به تفصیل به بیان فروعات مختلف مسأله و اقوال فقها در این زمینه پرداخته است .
مرحوم حجّه الإسلام از پاسخِ به این پرسش در تاریخ دوشنبه هفتم جمادی الثانیه 1235 ه در مزرعه : تندران، از مزارع کرون اصفهان، فراغت یافته است .
* * *
در پایان امیدوارم همان گونه که ألطاف خداوند و روح عالی و بلند مرتبه جدّ بزرگوارم مرحوم سیّد حجّه الإسلام، تاکنون یار و یاور ما بوده و توفیق تحقیق
ص: 7
و تنظیم و نشر بعضی از آثار ایشان را نصیب نموده، إن شاء اللّه در آینده نه چنداندور بتوانیم بقیّه مسائل و رسائل فقهی و اصولی ایشان را با تحقیقی جامع و اسلوبی زیبا و شایسته تقدیم مشتاقان علم کنیم .
گفتنی است که شرح حالِ مفصّلی از مؤلّف بزرگوار در کتاب : « بیان المفاخر »، به قلم : مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی، نگاشته شده و در دو جلد به چاپ رسیده ؛ لذا ما در اینجا به شرح حال مختصری از مؤلّف بسنده می کنیم .
و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین، و صلّی اللّه علی محمّد وآله الطاهرین، والسلام علی عباد اللّه الصالحین .
شعبان المعظم 1427 ه
اصفهان - مدرسه و کتابخانه مسجد سیّد اصفهان
سیّد مهدی شفتی
ص: 8
عالم و فقیه کامل، محقّق، علاّمه، جامعِ معقول و منقول، مجتهدِ خبیر و بصیر مرحوم حجّه الإسلام حاج سیّد محمّد باقر موسوی شفتی اصفهانی، از فحول علمای شیعه و مفاخر فقها و مجتهدین امامیّه در سده سیزدهم هجری است .
شهرت و لقب مرحوم حاج سیّد محمّد باقر شفتی، « حجّه الإسلام » است ؛ و ایشان در بین دانشمندان شیعه نخستین کسی است که به این لقب مشهور و معروف شده، البته در قرن سیزدهم چند نفر از دیگر بزرگان هم به این لقب نامیده شده اند، ولی هیچ کدام اهمیّت و شهرت و مقام مرحوم سیّد شفتی را نداشته اند .
ص: 9
درباره شخصیّتِ علمی و اجتماعی فقیه و مرجع بزرگ مرحوم علاّمه حاج سیّد محمّد باقر شفتی، افراد بسیاری ایراد سخن و اظهار عقیده نموده اند ؛ عدّه بسیاری به مدح و ستایش وی پرداخته، و بزرگی، علم، زهد، تقوا، فضائل اخلاقی، و خدمات اجتماعی وی را ستوده اند ؛ و عدّه اندکی نیز بر وی و برخی از کارهای او، خرده گرفته و دهان به انتقاد و اعتراض گشوده اند .
امّا ستایش گرانِ سیّد حجّه الإسلام - که تعداد آنها به بیش از صد نفر می رسد - در دو قالب نظم و نثر، و به دو زبان فارسی و عربی، زبان به مدح و ستایشِ وی باز نموده اند، که گزارش و پرداختن به تمامی آن گفته ها، خود به نگارش کتابی جداگانه می انجامد، ولی در اینجا برای نمونه تنها به نقل گفتار بعضی از آنها، بسنده می کنیم .
وی در تایید نظر مرحوم حجّه الإسلام شفتی درباره مسأله ای فقهی، او را با این اوصاف ستوده است :
علاّمه العهد، فقیه العصر، حجّه الطائفه المحقّه، قبله الکرام البرره،
ص: 10
الفرید الدهریّ، والوحید العصریّ، مطاع، واجب الإتباع، معظّم، مجموعه المناقب و المفاخر،آقا سیّد محمّد باقر - دامت برکاتفضائله الإنسیّه و شمائله القدسیّه (1).
ایشان از بزرگان اندیشمندان و فقهای نامی اصفهان است، که در علم و زهد و تقوا و دوری از امور دنیوی معروف و مشهور، و داستان های احتیاطِ او در امور شرعیّه، بر سرِ زبان ها است و در متن کتاب های بسیاری ثبت شده، تا آنجا که مرحوم میرزا محمّد تنکابنی در شرح زندگانی وی می نویسد :
حاجی کرباسی را اعتقاد آن بود که اجتهاد در نهایت سختی است، و آنان که مدّعی اجتهادند، اکثر مجتهد نیستند ؛ و اگر کسی ادّعای اجتهاد و مرافعه می نمود، حاجی او را تفسیق می کرد (2).
با توجّه به این ویژگی ها، سخن ایشان درباره سیّد حجّه الإسلام خواندنی است :
اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه بود و مردم اصفهان قاضی
ص: 11
می خواستند، آن حضرت آقا سیّد محمّد باقر را به قضاوت نصب می نمود (1).
ایشان که سال ها در مجلسِ درسِ حجّه الإسلام شفتی قدس سره شرکت می کرده، و با وی بسیار معاشر و صمیمی بوده، در وصفِ آن بزرگوار می فرماید :
حجّه الإسلام دین دار به تمام معنا بود، چنانچه تمامی متدیّنان و حافظان و خزینه داران دین، در برابر دیانت او تسلیم بودند ؛ بلکه می توان گفت : ایمان همه مردم تنها جزئی از ایمان حقیقی وی به شمار می آمد . من معتقدم در اثبات حقایق علمی، و براهین عقلی و نقلی، کسی همتای او نبوده است (2).
ایشان مرحوم حجّه الإسلام را این گونه توصیف می کند :
حجّه الإسلام اطلاق می شود نزد شیعه بر سَیّدِ أجل، وحید الأیّام،
ص: 12
و مقتدی الأنام، سیّد العلماء العظام، سیّد محمّد باقر بن محمّد نقی موسوی شفتی اصفهانی قدس سره .
جلالت شأنش زیاده از آن است که ذکر شود ؛ در عبادات ومناجات
ونوافل و اوراد، حکایات بسیار از آن جناب نقل شده، و فوایدیکه از آن بزرگوار به فقرا و سادات و طلاّب علوم می رسیده، زیاده از آن است که ذکر شود (1).
نسب شریف آن بزرگوار بنا بر آنچه خود در مقدّمه کتاب « مطالع الأنوار » فرموده، با بیست و دو واسطه به امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام می رسد، که بدین ترتیب است :
سیّد محمّد باقر فرزند محمّد نقی ( به نون )، فرزند محمّد زکی، فرزند محمّد تقی، فرزند شاه قاسم، فرزند میر اشرف، فرزند شاه قاسم، فرزند شاه هدایت، فرزند امیر هاشم، فرزند سلطان سیّد علی قاضی، فرزند سیّد علی، فرزند محمّد، فرزند علی، فرزند محمّد، فرزند موسی، فرزند جعفر، فرزند اسماعیل، فرزند احمد، فرزند محمّدِ مجدور، فرزند احمد مجدور، فرزند محمّد أعرابی، فرزند
ص: 13
أبوالقاسم أعرابی، فرزند حمزه، فرزند امامِ هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام (1).
نیاکان حجّه الإسلام شفتی قدس سره بیشتر از دانشمندان محلّ خود بوده و کلمه« قاضی » در دنباله نام یکی از آنها، نشانه مقام و موقعیّت اجتماعی اوست، که نشان می دهد در حدود قرن دهم و آغاز حکومت و سلطنت پادشاهان صفوی می زیسته است .
پدر مرحوم حجّه الإسلام، مرحوم حاج سیّد محمّد نقی ( به نون )، در یکی از روستاهای زنجان، زندگی می کرده و پیشوایی مردم آن سامان را عهده دار بوده است .
از خصوصیّات زندگانی او هیچ گونه اطّلاعی در دست نیست، جز آن که شاید قبل از سال 1192 ه ، در شفت وفات یافته (2) ؛ و دیگر اینکه : وی فرزند دانشمندی جز سیّد حجّه الإسلام داشته به نام : محمّد زکی، که بزرگتر از حجّه الإسلام بوده است (3).
ص: 14
مرحوم سیّد حجّه الاسلام، ضمنِ جواب مسأله ای شرعی که از ایشان استفتاء شده، می نویسد : ... چنانچه از سوانح ایّام در سال فوت کریم خان، یا سال بعد از آن، خودم در سنّ چهارده یا کمتر، مدّتی در آنجا (قریه دستجرده از توابع طارمعلیا) بودم (1).
و بنا به گفته تاریخ نویسان که اتّفاق دارند بر اینکه : فوت کریم خان در سال 1193 ه رخ داده (2)، پس سال تولّد سیّد حجّه الإسلام، باید در سال 1179 یا 1180 و یا 1181 ه اتّفاق افتاده باشد .
چنانچه مرحوم علاّمه حاج سیّد محمّد باقر خوانساری قدس سره - از شاگردان سیّد حجّه الاسلام - نیز در کتابِ شریف : « روضات الجنّات »، به همین تاریخ اشاره نموده، می فرماید : سیّد حجّه الإسلام در سال 1197 ه یا نزدیک به آن، در سنّ شانزده یا هفده سالگی به عتبات عالیات مشرّف گردیده است (3).
ص: 15
این فقیه و عالم فرزانه در یکی از روستاهای طارم علیای زنجان به نام « چَرْزَه » (1) که در حدود پنجاه کیلومتری شهر زنجان، و شصت کیلومتری شهرشفت واقع است، در یک خانواده متوسّطِ اصیل و روحانی چشم به جهان گشود، و تا سنّ نزدیک به هفت سالگی در همین روستا اقامت گزید (2).
وی سپس به اتّفاق پدر و مادر و خانواده خویش به شفت، که در جنوب غربی شهر رشت واقع است، مهاجرت نمود ؛ علّت این مهاجرت معلوم نیست، ولی شاید بنا به دعوت مردم شفت از مرحوم آقا سیّد محمّد نقی - پدر مرحوم
ص: 16
حجّه الإسلام - برای سرپرستی امور دینی و امامت جماعت و پیشوایی، بوده است .
مرحوم سیّد حجّه الاسلام در شفت تا سال 1197 ه ، اقامت نمود، و در این مدّت توانست مقدّمات علوم حوزه از صرف و نحو، و دیگر علوم مقدّماتی را نزد پدر عالم و فاضل خویش و استادان آن سامان، به خوبی فرا گیرد (1).
سیّد حجّه الاسلام پس از فرا گرفتن مقدّمات علوم، در سال 1197 ه به سنّشانزده یا هفده سالگی، جهت ادامه تحصیل و تکمیل علوم خویش، رهسپار عتبات عالیات در عراق می گردد (2).
مدّت زمان توقّف ایشان در اعتاب مقدّسه : کربلا، نجف، و کاظمین، هشت سال به طول می انجامد ؛ مدّت یک سال در شهر مقدّس کربلا به درس اساتیدِ طراز اول و مجتهدین بزرگی چون : مرحوم وحید بهبهانی، و مرحوم حاج سیّد علی طباطبائی - صاحب ریاض المسائل - حاضر شده، پس از آن رهسپار شهر مقدّس و عالم پرورِ نجف می گردد، و نزد استادانی چون : سیّد بحرالعلوم، و مرحوم کاشف الغطاء، به کسب علم و دانش می پردازد .
ص: 17
وی در سال 1204 ه به علّت ابتلاء به بیماری استسقاء، برای معالجه به شهر مقدّس کاظمین مهاجرت نموده، و در طول مدّت مداوا، در سنّ بیست و پنج سالگی یا کمتر، نخستین اثر تألیفی خود به نام « الحلیه اللاّمعه »، که شرحی است بسیار علمی و تحقیقی و مفصّل بر کتاب « البهجه المرضیّه » تألیف جلال الدین سیوطی، را به پایان می رساند (1).
او در همین شهر مقدّس از محضر پر فیض علاّمه آقا سیّد محسن أعرجی، بهره مند می گردد و در نزد ایشان بحث قضاء و شهادات را می خواند و در همین راستا، دوّمین اثرِ علمی خود را به سال 1205 ه به رشته تحریر در می آورد (2).
سرانجام حجّه الإسلام پس از هشت سال تحصیل در شهرهای مقدّس عراق، در سال 1205 ه (3) به ایران باز می گردد، و ابتدا مدّت شش ماه در شهر مقدّس قم توقّف کرده، و در این مدّت کوتاه از محضر مرحوم میرزای قمّی قدس سره - که از بزرگان علماء و مجتهدین آن زمان بوده - بهره های فراوان می برد .
او سپس راهی کاشان می شود، و زمانی کوتاه به درس مرحوم ملاّ مهدی نراقی قدس سره حاضر می شود .
ص: 18
وی سرانجام پس از گذراندن مراحل دشوار تحصیلی و نیل به مقامات عالی علم و اجتهاد، با کوله باری از دانش و معرفت و تقوا، در سال 1206 ه (1) قدم به شهر اصفهان گذاشته، و بالاخره پس از مدّتی تصمیم می گیرد که در همین شهر سکونت کند (2).
استادان حجّه الإسلام شفتی قدس سره در کربلا، نجف، کاظمین، و سپس در قم و کاشان، عبارتند از :
مدّت زمان تحصیل سیّد حجّه الإسلام نزد مرحوم میرزای قمّی شش ماه، و در شهر مقدّس قم بوده، ولی در همین مدّت کوتاه مرحوم حجّه الإسلام
ص: 19
بهره های فراوانی از محضر میرزای قمّی می برد، چنانچه به مرحوم علاّمه حاج سیّد محمّد باقر خوانساری - از شاگردان خویش - این مطلب را اظهار داشته، می فرماید : برای من در این مدّت کم، به اندازه تمام مدّت تحصیلم در عتبات - یعنی هشت سال - ترقّی کامل حاصل گشت (1).
مرحوم سیّد حجّه الإسلام در ابتدای تحصیل، نزد مرحوم وحید بهبهانی، علم اصول فقه را فرا می گیرد ؛ چنانچه خود سیّد در بعضی از اجازه نامه هایی که برای شاگردانش مرقوم فرموده، به این مطلب تصریح کرده، می فرماید : در ابتدای تحصیل، نزد مرحوم آقا محمّد باقر بهبهانی، کتاب ارزشمندِ وی « الفوائدالحائریّه » را، خواندم (2).
مرحوم حجّه الإسلام از محضر مرحوم کاشف الغطاء در نجف اشرف بسیار استفاده می برد، و موفّق به کسب اجازه از وی نیز می گردد .
ص: 20
وی با میرزای قمّی کمال صداقت و ارادت داشته، و در اصفهان به حاجی کرباسی و سیّد حجّه الإسلام ارادت می ورزیده، و پس از فوت میرزای قمّی، از سیّد حجّه الإسلام تقلید می کرده است .
مرحوم آخوند در ماه رجب سال 1246 ه در اصفهان وفات می کند، و مرحوم حجّه الإسلام شفتی بر او نماز می خواند و سپس بدن او به نجف اشرف منتقل، و در عتبه مقدّسه رواق مطهّر، به خاک سپرده می شود .
تراجم نگاران اشاره ای به شاگردی مرحوم حجّه الإسلام نزد آخوند ملاّ علی نوری نکرده اند، تنها مؤلّفِ « قصص العلماء » می نویسد : سیّد و حاجی کرباسی در سوابق ایّام در خدمت آخوند درس خوانده بودند (1).
سیّد حجّه الإسلام در کربلا به درس این عالم فقیه حاضر شده و از وی بهره فراوان می برد (2).
ص: 21
مرحوم حجّه الإسلام در شهر مقدّس کاظمین، نزد این عالم فاضل و فقیه زاهد، مبحث « قضاء و شهادات » را می خواند، و کتابی هم در این موضوع، در شهر مقدّس کاظمین می نگارد، که علاّمه حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی قدس سره در کتاب ارزشمندِ « الذریعه »، به نقل از مرحوم آقا سیّد حسن صدر کاظمینی می نویسد : این کتاب از تقریرات درس استادش مرحوم آقا سیّد محسن اعرجی است (1).
در کتب تراجم و رجال اشاره ای به شاگردی مرحوم سیّد حجّه الإسلام نزد سیّد مجاهد، و یا اجازه داشتن ایشان از وی نشده است، تنها مرحوم حاج سیّد محمّد شفیع جاپلقی ( متوفّی 1280 ) - از شاگردان سیّد حجّه الإسلام رحمه الله - در اجازه نامه : « الروضه البهیّه فی الطرق الشفیعیّه »، ضمن شرح حال حجّهالإسلام، نامِ استادان ایشان را آورده و می نویسد : ... و علی السیّد الأستاد آقا سیّد محمّد أیضًا (2).
ص: 22
مرحوم حجّه الإسلام شفتی در نجف اشرف به درس مرحوم سیّد بحرالعلوم حاضر می شود، و مدّت زیادی از محضر او استفاده می برد .
وی در اجازاتش به شاگردی خود نزد سیّد بحرالعلوم تصریح کرده و او را چنین ستوده است :
زبده العلماء المحدّثین، و عمده الفضلاء المتبحّرین، أعلم علماء الزمان، مربّی علماء الأعیان، سلطان العلماء العاملین، برهان أهل الحقّ والیقین، ناموس شریعه جدّه سیّد المرسلین، سیّدنا و أستادنا السیّد محمّد مهدی الطباطبائیّ النجفیّ مسکنًا و مدفنًا (1).
در کتاب « معارف الرجال » (2) می نویسد : مرحوم حجّه الإسلام شفتی درکاشان به درس
مرحوم ملاّ محمّد مهدی نراقی حاضر شد.
ص: 23
مرحوم علاّمه حاج سیّد محمّد باقر خوانساری - از شاگردان مبرّز حجّه الإسلام - در کتاب « روضات الجنّات » می نویسد :
حجّه الإسلام به من فرمود : در آن روزگار که به کسب کمال می پرداختم، انگیزه ای برای گرفتن اجازه از اساتیدِ خود نداشتم، و مانند بعضی که خواهان ریاست بودند، در این اندیشه شب را به روز نمی آوردم، با آنکه روش برخورد استادان با من به گونه ای بود که انتظار داشتند از آنان کسب اجازه نمایم، و آنها نیز بی درنگ و به محض اظهارِ من، خواسته مرا اجابت می کردند ؛ به همین مناسبت از اجازه روایتِ مروّج بهبهانی، و سایر دانشمندان زمانِ او محروم ماندم، ای کاش چنان بی نیازی را در خود احساس نمی کردم، و این رویّه را سیره خود قرار نداده بودم، تا امروز این گونه محرومیّت نصیب من نمی شد (1).
در هر صورت، حجّه الإسلام شفتی قدس سره از شش تن از مجتهدان بزرگ زمانِخویش اجازه دریافت کرد، که عبارتند از :
ص: 24
مرحوم محقّق قمّی در اجازه ای که در چندین صفحه تنظیم شده، و نگارش آن شب عید فطر سال 1215 ه پایان یافته، علاوه بر اجازه نقل روایت، گواهی بر اجتهاد، نبوغ علمی، و زهد و تقوای حجّه الإسلام نیز داده است (1).
مرحوم شهرستانی در اجازه یک صفحه ای خود به سیّد حجّه الإسلام - که به تاریخِ اواخر رمضان سال 1211 ه می باشد - وی را به این اوصاف ستوده :
العالم الفاضل الجلیل الکامل، مولانا الأکرم الأمجد، الولد الروحانیّ السیّد محمّد باقر بن السیّد محمّد نقی الشفتیّ الجیلانیّ (2).
حجّه الإسلام شفتی قدس سره در اجازه ای که برای سیّد قوام الدین قزوینی مرقوم
ص: 25
فرموده، مرحوم نجفی را از مشایخ خود شمرده و در وصف او می نویسد :
البحر الزاخر والبدر الباهر، الجامع للمحاسن والمفاخر، العالم العامل والفاضل الکامل، شیخنا المعظّم المکرم، ملاذ العرب والعجم، معدن الفضائل الجلیله، ناهج المناهج السویّه، بالغ المقاصد العلیّه، مهذّب الأحکام الإلهیّه، ناشر المآثر الجعفریّه، باسط المحسّنات الدینیّه، شیخنا و عمادنا الشیخ جعفر النجفیّ - نوّر اللّه تعالی مرقده و أفاض علی مضجعه المراحم الربّانیّه (1).
ایشان از مشایخ اجازه مرحوم سیّد حجّه الإسلام بوده، و سیّد در اجازات خود، وی را با این اوصاف ستوده :
شمس فلک الإفاده والإفاضه، بدر سماء المجد و العزّ و السعاده، محیی قواعد الشریعه الغرّاء، مقنّن قوانین الإجتهاد فی الملّه البیضاء، فخر المجتهدین، ملاذ العلماء العاملین، ملجأ الفقهاء الکاملین، سیّدنا و أستاذنا العلیّ العالی الأمیر السیّد علی الطباطبائیّ الحائریّ (2).
ص: 26
مرحوم حجّه الإسلام در اجازاتش، از وی چنین یاد می کند :
سیّدنا التقی النقی الوفی الورع العابد العالم الزکی، قدوه العباد والزهّاد والنسّاک، مولانا العماد السیّد الجلیل السعید النبیل سیّدنا السیّد محسن البغدادیّ (1).
حجّه الإسلام شفتی در اجازه ای که برای سیّد قوام الدین قزوینی نوشته، او را از مشایخ خود شمرده و از وی چنین یاد می کند :
« شیخنا العالم العامل الکامل شیخنا المعظّم المکرّم الشیخ سلیمان بن الشیخ المعتوق العاملی » (2).
مرحوم علاّمه خوانساری، از شاگردان مرحوم حجّه الإسلام، درباره خصوصیّات اخلاقی و رفتاری استاد خویش می نویسد :
ص: 27
در نرمی و ملایمت آن قدر اخلاقش لطیف و ملایم بود که من اخلاق او را همیشه به اخلاق جدّ بزرگوارش حضرت محمّد صلی الله علیه و آله تشبیه می کردم . در حلم و بردباری او را حلیم ترین افراد در مقام فرو بردن خشم و غیظِ خود دیدم .
در صبر و تحمّل به گونه ای بود که بیشتر از همه بر نفس خویش تسلّط داشت، و مانند کوهی مقابل اندوه ها و مشکلات پا بر جا بود، و هرگز تزلزل و ضعف در وجود او راه پیدا نمی کرد .
در صفای نفس و وسعت نظر به گونه ای بود که اگر بسیاری از اشخاص و یا بستگان و برادران او در مقام قطع ارتباط با او بودند، او همیشه در برقراری روابط با آنها و احسان به آنها کوشا بود ... . در توجّه و رعایت آداب عرفی و حسن معاشرت، یگانه روزگار بود، و همه در برابر بزرگواری و خوش رفتاری او خاضع بودند (1).
سخن از سخاوت مرحوم حجّه الإسلام و بخشش های بسیار او، تنها به این مختصر تمام نمی شود، بلکه نیاز به تالیف کتابی جداگانه دارد، ولی برای نمونه در
ص: 28
اینجا به سخن چند تن از بزرگان درباره کرم و بخشش سیّد حجّه الإسلام، و نیزنمونه ای از بخشش های وی اشاره می کنیم .
حجّه الإسلام در جود و بخشش به پایه ای بود که می توان گفت : همه موجودات در گرو احسانِ او بوده، و او از علم و مال و مقام نسبت به هیچ یک از نیازمندان دریغ نمی داشت (1).
فوائدی که از وی به سادات و فقرا و طلاّب علوم دینیّه عائد می گردید، خارج از حدِّ احصا می باشد (2).
عبادت حجّه الإسلام حاج سیّد محمّد باقر شفتی « به گونه ای بود که از نصف شب تا به صبح به گریه و زاری و تضرّع اشتغال داشته و در صحن کتابخانه اش مانند دیوانگان می گردید و دعا می خواند، و تا صبح بر سر و سینه اش می زد .
ص: 29
وی در اواخر زندگانی آن قدر گریسته بود و ناله و بی قراری کرده بود که او را باد فتق عارض شده بود، و اطبّا هر چه معالجه کردند، مفید واقع نشد، تا اینکهاو را از گریه منع کردند و گفتند : گریه بر تو حرام است، پس هر زمان که به مسجد می رفت، ذاکرین تا او نشسته بود بر بالای منبر نمی رفتند، مگر زمانی که از مسجد بیرون می آمد » (1).
مرحوم آیه اللّه سیّد حسن صدر کاظمی از پدر خود نقل می کند که :
پدرم - قدّس سرّه - می گفت : گوشه های چشم حجّه الإسلام از اثر کثرت گریه کردن در مقام تهجّد مجروح شده بود (2).
از ثمرات مجلس درس حجّه الإسلام شفتی، می توان به تربیت و تعلیم شاگردانی اشاره کرد که هر یک مرجعِ عصر خویش گردیدند .
محقّق نامدار مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی، در کتاب ارزشمندِ : « بیان المفاخر » (3) - که آن را در شرح زندگانی سیّد حجّه الإسلام نگاشته - نام و شرح زندگانی یکصد و چهل وهشت نفر از شاگردان سیّد حجّه الإسلام را آورده است.
ص: 30
سیّد حجّه الاسلام، چنان چه معاصر او مرحوم وفا زوّاره ای در کتاب :« تذکره مآثر الباقریّه » نوشته :
دو روز تشریف فرمای مَدْرَسِ مقدّس می شوند ، روز دوشنبه را به مرافعه ، و روز چهارشنبه را به شنیدن اشعار شعرا اختصاص می دادند (1).
حجّه الإسلام شفتی قدس سره در امور قضایی، از فراست عجیبی برخوردار بود ؛ به گونه ای که حیله ها، تزویرها، و سند سازی های عجیب - که در آن زمان ها متداول بود - در محضر وی کارگر نمی افتاد .
مرحوم ملاّ محمّد تنکابنی - از شاگردان مرحوم حجّه الإسلام - درباره قضاوت وی گوید :
احکامِ ایشان در نهایتِ اتقان و استواری بود، و در حکم دادن بسیار دقّت می فرمود، و مرافعات را طول می داد، و گاهی اتّفاق می افتاد که یک مرافعه و نزاع میانِ دو نفر را مدّت یک سال، یا کمتر و یا بیشتر، به تأخیر می انداخت، و تا یقین به حقیقتِ موضوعی حاصل نمی کرد، حکم صادر نمی فرمود . آن جناب در
ص: 31
امرِ قضاوت فراست و زیرکی عجیب داشت ؛ چنانکه فقها در کتابِ قضاوت، فراست را یکی از صفاتِ قاضی شمرده اند (1).
میر سیّد علی جناب ( متوفّای 1349 ه )، درباره اجرای حدود توسط مرحوم حجّه الإسلام شفتی، می نویسد :
دیگر مسأله اجرای حدود او بوده است، که مهمترین عبادات خود آن را می دانسته، حتّی وقتی جهت استسقاء جمعیّت از شهر به منزل او رفته بودند، که به اتّفاق بروند در مسجد مصلاّی تخت فولاد، سیّد مردم را به بهانه ای متفرّق می کند و یک نفر سارق که در آن وقت محکوم به بریده شدن دست بوده است، حاضر می سازد و با قلم و مرکّب حدّ بریدن را روی دستِ سارق معیّن کرده، به مباشر این قبیل امورخود حکم می کند تا می بُرَد ؛ اتّفاقًا در آن نزدیکی هم باران می آید و موافق می شود با عقیده سیّد که : اجرای حدود باعث نزول رحمت است (2).
در اینجا لازم به ذکر است که : اجرای حدّ شرعی به دست خودِ مرحوم
ص: 32
حجّه الإسلام، تنها یک یا دو مرتبه گزارش شده، و بقیّه موارد را مباشرین و عاملانِ سیّد به عهده می گرفتند .
و چنانچه حکایت شده : خودِ حجّه الإسلام پس از اجرای حدّ، به پیروی ازجدّ بزرگوارِ خود مولی الموحّدین حضرت أمیرالمؤمنین علی علیه السلام، بر جنازه و پیکرِ کشته شدگان، نماز می خواند، و در حالِ نماز به راز و نیاز با معبودِ خویش پرداخته، از برای آنها طلبِ عفو و بخشش می نمود، و گاه هم در بینِ نماز از شدّت گریه غش می کرد (1).
بنا به فرموده خودِ حجّه الإسلام قدس سره در کتابِ : « مناسک حج »، ایشان در سال 1231 ه از راه دریا مشرّف به مکّه معظّمه شده (2)، و پس از زیارتِ حرمین شریفین، به زیارت اعتاب مقدّسه ائمّه علیهم السلام در عراق مشرّف می گردد .
در کتابِ : « تاریخ علماء و شعرای گیلان » آمده :
و زیارت حجّ ایشان معروف است که دو هزار شیعه در رکابش به
ص: 33
حجّ مشرّف شدند (1).
مرحوم سیّد حجّه الاسلام در این سفرِ روحانی، خدمات شایسته ای انجام می دهد، که عبارتند از :
1 - تعیین حدود طواف
2 - تعیین حدود عرفات
3 - باز ستاندن زمین های فدک و واگذاری آن به سادات مدینه
مرحوم حجّه الإسلام شفتی قدس سره آثار ارزشمندِ قلمی بسیاری از خود به یادگار گذاشت، که به بیش از هفتاد عنوان کتاب و رساله در موضوعات مختلف می رسد، که تاکنون مورد استفاده و بهره برداری دانشمندان علوم دینی بوده است .
بعضی از تألیفات حجّه الإسلام شفتی قدس سره عبارتند از :
ص: 34
1 - مَطَالِعُ الأَنْوَار فی شَرحِ شَرَائِع الإِسْلام
2 - تُحْفَهُ الأَبْرَار المُلْتَقط مِن آثَارِ الأئمَّهِ الأَطهَار
3 - المصباح الشارقه فی الصلاه
4 - سؤال و جواب
5 - إقامه الحدود فی زمن الغیبه6 - رساله در نماز شب و فضیلت آن
7 - قضاء و شهادات
8 - مناسک حجّ
9 - رساله فی اشتراط القبض فی الوقف
10 - رساله در اراضی خراجیه
11 - رساله در احکام غُساله
12 - رساله القِدْریه
13 - رساله در تقلید از مجتهد میّت
14 - ردّ بر رساله تعیین سلام سوّم در نافله
ص: 35
15 - رساله در مقبولیّت قولِ زن در عدم وجود مانع برای ازدواج
16 - رساله در احکام شک و سهو در نماز
17 - رساله در جواز هبه ولی مدّت را در ازدواج موقّت
18 - شرحِ جوابِ بعضی از مسائل
19 - رساله در کیفیّت زیارت عاشورا
20 - رساله در حرمت محارمِ موطوء بر واطی
21 - رساله در حکم عقد بر خواهر زوجه مطلّقه
22 - رساله در ثبوت زنا و لواط به اقرار نزد حاکم
23 - رساله در ولایت حاکم بر بالغه غیر رشیده
24 - رساله در نمازِ استیجاری
25 - رساله در تعیین آیه الکرسی
26 - رساله در طهارت عرق جُنب از حرام
27 - رساله در حکم نماز در پوست دبّاغی شده مرده
28 - رساله در نمازِ جمعه
ص: 36
29 - الزهره البارقه لمعرفه أحوال المجاز والحقیقه
30 - رساله فی الاستصحاب
31 - حاشیه بر اصول معالم الدین
32 - حاشیه بر تهذیب الوصول
33 - حاشیه بر فروع کافی
34 - حاشیه بر وافی
35 - رساله در تحقیق و بررسی احوال أبان بن عثمان، و اصحاب اجماع
36 - رساله در تحقیق و بررسی احوال إبراهیم بن هاشم
37 - رساله در تحقیق و بررسی احوال أبو بصیر
38 - رساله در تحقیق و بررسی احوال أحمد بن محمّد بن خالد برقی
ص: 37
39 - رساله در تحقیق و بررسی احوال أحمد بن محمّد بن عیسی قمّی
40 - رساله در تحقیق و بررسی احوال إسحاق بن عمّار ساباطی
41 - رساله در تحقیق و بررسی احوال حسین بن خالد
42 - رساله در تحقیق و بررسی احوال حماد بن عیسی جهنی
43 - رساله در تحقیق و بررسی احوال سهل بن زیاد آدمی رازی
44 - رساله در بیانِ حکمِ روایاتِ شهاب بن عبد ربّه
45 - رساله در بررسی احوال عبدالحمید بن سالم عطار، و فرزندش محمّد
46 - رساله در تحقیق و بررسی احوال عمر بن یزید
47 - رساله در تحقیق و بررسی احوال محمّد بن إسماعیل
48 - رساله در بررسی احوال محمّد بن أحمد، که از عمرکی روایت می کند
49 - رساله در تحقیق و بررسی احوال محمّد بن خالد برقی
50 - رساله در تحقیق و بررسی احوال محمّد بن سنان
51 - رساله در تحقیق و بررسی احوال محمّد بن الفضیل
52 - رساله در تحقیق و بررسی احوال محمّد بن عیسی یقطینی
53 - رساله در بررسی احوال اشخاص ملقّب به : ما جیلویه
ص: 38
54 - رساله در اتّحاد معاویه بن شریح، با معاویه بن میسره
55 - رساله در بیان مقصود از : « عدّه من أصحابنا » در بعضی اسانید کافی
56 - حاشیه بر کتاب فهرست
57 - حاشیه بر رجال شیخ طوسی
58 - اصول دین
59 - سؤال و جواب درباره شیخیّه
60 - الحلیه اللاّمعه للبهجه المرضیّه
یکی از آثار خیر و خدمات مرحوم حجّه الإسلام شفتی، بنای تاریخی و بسیار بزرگ و زیبای مسجد سیّد اصفهان می باشد، که نویسندگان به مناسبت از عظمت و شکوهِ آن یاد نموده اند .
ص: 39
مرحوم میرزا حسن خان جابری انصاری، درباره مسجد سیّد می نویسد :
بنای جامع بیدآباد، بر علوّ همّتش فریاد می زند، زیرا مساجدبزرگ را شاهان متعدّد ساخته اند، و این مسجد را آن پادشاهِ علماء به تنهایی کفالت فرمود (1).
مرحوم حجّه الإسلام شفتی دارای هشت پسر و چند دختر بوده، که دو تن از فرزندان او به نام های : آقا سیّد هاشم و آقا سیّد ابوالقاسم، در ایّام حیاتِ وی از
دنیا رخت بر می بندند .
شش فرزند دیگر سیّد عبارتند از :
شرح زندگانی این عالم فقیه و محقّق عالی قدر، در اینجا و به چند کلمه خلاصه نمی شود، بلکه شایسته است در این زمینه کتابی جداگانه نگاشته شود(2).
ص: 40
ولی شمّه ای از زندگی نامه او چنین است : وی فرزند ششم از هشت فرزندِحجّه الإسلام، و اعلم اولاد ایشان بوده، ولادتش در سال 1227 یا 1228 رخ داده، سال ها در نجف اشرف از محضر مرحوم حاج شیخ محمّد حسن نجفی - صاحب کتاب جواهر الکلام - استفاده کرده، و موفّق به کسب اجازه از وی می شود .
حجّه الإسلام این بزرگوار را بسیار دوست می داشته و مردم را به متابعت و تجلیل او امر می فرموده ، و او را از جهت قوّت نظر و قدرت استنباط بر فخرالمحقّقین فرزند علاّمه حلّی، ترجیح می داده است (1).
از مرحوم حاج سیّد اسد اللّه - معروف به : حجّه الإسلام ثانی - تألیفات وتصنیفات بسیاری به جا مانده، که در اینجا به نام تعدادی از آنها اشاره می کنیم :
1 - کتابی در امامت (2)
ص: 41
2 - کتابی درباره امام زمان - عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف - (1)
3 - رساله در تقلید
4 - رساله در تقلید میّت5 - حواشی بر نخبه مرحوم حاج محمّد ابراهیم کرباسی
6 - رسائل رجالیّه
7 - رسائل فقهیّه
8 - شرح شرائع الإسلام
9 - رساله در احکام خمر و عصیر (2)
10 - رساله در استصحاب
11 - منتخب الصحاح (3)
ص: 42
12 - حواشی بر تحفه الأبرار پدر بزرگوارش ( با رمز : ا. س . د )
مرحوم حاج سیّد اسداللّه سرانجام در شبِ یک شنبه، آخرِ ماه جمادی الثانیه سال 1290 ه ، در « کرند » (1) وفات یافته ؛ بدن آن بزرگوار را پس از انتقال به نجف اشرف، در اتاقِ سمت راستِ وارده شونده به صحن مطهّر حضرت أمیرالمؤمنین علیّ علیه السلام از درب قبله - یعنی مقابل قبر مرحوم علاّمه حاج شیخ مرتضی انصاری - به خاک می سپارند .
در تذکره القبور می نویسد :
دم ارسی رو به مسجد که قدری بلند بسته است، قبر میر محمّد مهدی پسر بزرگ مرحوم حجّه الإسلام ، که از اهل علم و فضل بوده ، می باشد (2).
ص: 43
در تذکره القبور گوید :
از اهل علم و فضل بوده و بعد از مرحوم حاج سیّد اسداللّه مرجع ریاست بیدآباد و امام مسجد و پناه خلق به او می رسد ؛ او تدریس هم داشته، و بعد از مرحوم حاج سیّد اسداللّه اعلم و افقه از دیگر فرزندان سیّد حجّه الإسلام بوده است (1).
او از شاگردان مرحوم علاّمه حاج شیخ مرتضی انصاری قدس سره بوده و از تألیفاتش کتابی است در فقه به نام « جامع الأقوال »، که آن را عالمانه و با استدلال و بسیار مبسوط نوشته و در آن تنها به احکام نماز پرداخته است (2).
وی سرانجام در دوّم ماه رمضان سال 1294 ه وفات یافت ؛ قبرِ وی طرف پائین پای پدرش مرحوم حجّه الإسلام است، قدری رو به جلو، و سنگ نشانی کمی بالاتر قرار گرفته است .
تولّد وی سال 1227 ه بوده، چنانچه فرزندش مرحوم سیّد محمّد مهدی در
ص: 44
کتابِ : « غرقاب »، ضمن شرح حال او می نویسد : در آخر شعبانِ سال 1282 ه وفات یافت در حالی که پنجاه و پنج سال داشت (1).
وی را در کنارِ برادرش مرحوم میر محمّد مهدی، در مقبره مرحوم حجّه الاسلام به خاک می سپارند .
در تذکره القبور می نویسد :
از اهل علم و فضل بوده و صبح در مسجد سیّد به اقامه جماعت می پرداخته، و نقل عبادت و تقوی از او می شود (2).
در کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی در قم، مجموعه ای به شماره : 1995 (3)، می باشد، که شامل چهار رساله از تألیفات مرحوم حاج سیّد محمّد علی بدینشرح است :
1 - إتلاف العبد مال المولی و جنایته علیه
2 - الصلاه فی المکان المغصوب
3 - شرح شرائع الإسلام ( کتاب الوصایا ) (4)
ص: 45
4 - شرح کتاب « اللمعه الدمشقیّه (1)
در آغاز این مجموعه اجازه نامه مرحوم آیه اللّه حاج شیخ محمّد حسن نجفی - صاحب جواهر الکلام - به مرحوم حاج سیّد محمّد علی، آمده است (2).
وی از رؤسای اندیشمند در محلّه بیدآباد اصفهان بوده، که پس از فوتِ برادرِ عالمِ خود مرحوم آقا سیّد مؤمن، ریاست و عنوان کلّی یافت .
وی در مسجد سیّد تعمیرات اساسی انجام داده و قسمت عمده کاشیکاری مسجد در زمان تولیت ایشان بوده است .
در کتاب : « معجم رجال الفکر والأدب »، این رساله ها از تألیفات وی شمردهشده : 1 - اجتماع امر و نهی
2 - اصاله البراءه 3 - التعادل والتراجیح 4 - حجّیّه الاستصحاب 5 - حجّیّه القطع والظنّ (3).
وی در روز عاشوراء سال 1320 ه ، در مسافرت عتبات، در کربلا وفات
ص: 46
یافته، در نجف اشرف در کنار برادرِ خود مرحوم علاّمه حاج سیّد اسد اللّه، مدفون گردید .
عالم و فاضل بوده، و در شورش مردم اصفهان در سال 1265 ه که مردمِ بی پناه به او پناه بردند، از دستگاه حکومت ظلم ها کشیده و ستم ها دیده است .
علاّمه تهرانی رحمه الله درباره او می نویسد :
از اهل فضل و علم و کمال و شهرت و وجاهت و اعتبار بوده و قبل از برادرش حاج سیّد اسداللّه ( سال 1290 ) وفات یافته است (1).
قبر وی جلو قبر سیّد حجّه الاسلام، رو به دم ارسی قرار دارد (2).
سرانجام حجّه الاسلام پس از هشتاد و اندی سال عمر پر ثمر و پر خیر و برکت، در بعد از ظهر روز یکشنبه، دوّم ماه ربیع الثانی (3) سال 1260 قمری،
ص: 47
مصادف با دوم فروردین ماه سال 1223 شمسی، بر اثر بیماری استسقاء، در اصفهان دیده از جهان فرو بست .
مرحوم ملاّ علی اکبر خوانساری، سیّد حجّه الإسلام را غسل داده و از آن پس دست های مبارک آن جناب را بوسیده و کفن نمود .
فرزند عالم و بزرگوارش مرحوم حاج سیّد اسداللّه، بر بدنِ پدر نماز گزارده، و سپس بدن آن بزرگوار را در روز چهارشنبه در مقبره ای که خود قبلاً در کنار مسجد خویش مهیّا ساخته بود، به خاک سپردند .
ص: 48
سؤال و جواب فقهی
درباره :
صلح حقّ الرجوع
تالیف :
علاّمه محقّق و فقیه متتبّع
حاج سیّد محمّد باقر بن محمّد نقی شفتی قدس سره
مشهور به : حجّه الإسلام ( 1180 - 1260 ه )
تحقیق
سیّد مهدی شفتی
ص: 49
ص: 50
شخصی زوجه خود را مطلّقه نموده به طلاق رجعی، بعد از آن حقّ الرجوع خود را صلح نموده به او به نفقه ایّام عدّه، بعد از آن در اثنای عدّه رجوع نموده، بعد از انقضای عدّه، آن ضعیفه به دیگری شوهر نموده ؛ حال، این ضعیفه زوجه زوج ثانی است، یا اوّل ؟
تنقیح الحال فی جواب هذا السؤال یستدعی رسم مقدّمات :
الاُولی : فی توضیح الحال فی قوله علیه السلام : « الصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحاً أحلّ حراماً، أو حرّم حلالاً ».
ص: 51
نقول : هذا الحدیث علی هذا النحو غیر مرویّ من طرقنا و إنّما هو من طرق العامّه (1).قال فی التذکره :
و من طرق العامّه عن أبی هریره : إنّ النبیّ صلی الله علیه و آله قال : الصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحاً أحلّ حراماً أو حرّم حلالاً (2).
والمقصود أنّ الحدیث المذکور مع هذا الذیل غیر مرویّ من طرقنا ؛ و أمّا بدونه فمرویّ عن أئمّتنا، ففی الکافی والتهذیب فی الصحیح عن حفص ابن البختری عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : الصلح جائز بین الناس (3).
و أعرض علیه السلام عن الذیل المذکور، و لعلّ وجهه هو : أنّ کلّ صلحٍ یوجب تحلیل الحرام و تحریم الحلال، لوضوح أنّه یوجب انتقال المصالح عنه من المصالح إلی المصالح له ؛ و انتقال المصالح به من المصالح له إلی المصالح و تصرّف المصالح فی المصالح عنه کان قبل الصلح حلالاً و حرم بعدها، کما کان تصرّف المصالح له فیه حراماً قبله، بخلافه بعده ؛ و کلّ ذلک إنّما هو للصلح .
و هکذا الحال فی المصالح به، لکن بعکس ما ذکر، فقد أحلّ الصلح ما کان حراماً، کما أنّه حرّم ما کان حلالاً، فعلی هذا یلزم من مشروعیّه الصلح انتفاؤها،
ص: 52
ولعلّه الوجه فی إعراضه علیه السلام عن الذیل المذکور کما مرّ .
و لکنّ الظاهر من الأصحاب أنّهم تلقّوه بالقبول، و أورده شیخنا الصدوق فیالفقیه فی باب الصلح، قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : البیّنه علی المدّعی و الیمین علی المدّعی علیه، و الصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحاً أحلّ حراماً، أو حرّم حلالاً (1).
و یمکن أن یقال فی معناه : إنّ المراد منه التنبیه علی التعمیم فی متعلّق الصلح بأن یکون معناه : کلّ صلحٍ جائز- أی : یلزم العمل بمقتضاه - إلاّ الصلح الّذی أوقعه
المصالح فی مقام تحلیل ما دلّ الدلیل علی تحریمه علی سبیل الدوام، کالصلح من الزوج مثلاً عن الاستمتاع بالزوجه لغیره، فإنّ الدلیل قائمٌ علی حرمه ذلک .
وکالصلح عن مالٍ مع مالکه فیما إذا کان مقداره مجهولاً للمالک بحیث لو علم به لم یرض بالصلح .
أو الصلح الّذی أوقعه المصالح فی مقام تحریم ما دلّ الدلیل علی عدم إمکان تحریمه، کالصلح لزوجته علی أن لا یستمتع منها، فإنّه مسلّط علی الاستمتاع منها بالجماع والملامسه والقبله و الملاعبه و غیرها ؛ و یصالح معها علی أن لا ینتفع منها بمعنی أن یحرم علیه الانتفاع منها، و مقتضی قوله علیه السلام : « أو حرّم حلالاً » عدم إمکانه .
ص: 53
إن قیل : کیف یمکن الحکم بعدم إمکانه و عدم جوازها مع أنّه ثابت فی الشریعه کالصلح عن حقّ القسم ؟
قلنا : إنّ الصلح هناک إنّما هو لإسقاط الوجوب، لا لإسقاط الجواز و إثباتالتحریم ؛ و لهذا یجوز له الإقدام بمقتضی القسم مع تحقّق المصالحه فی إسقاطه کما لا یخفی .
ص: 54
و الثانیه : فی أنّ الحقّ الّذی للزوج علی المرأه من التسلّط علی الانتفاع ببضعها والمضاجعه معها و قبلتها و لمسها و الملاعبه معها و غیرها، هل یمکن إسقاطها بصلحٍ و غیره، أم لا ؟
فیه تفصیلٌ بین الزوجه الدائمه والمتمتّع بها، ففی الاُولی لا یمکن ذلک، بمعنی أنّ الزوجه یکون باقیه علی وصف الزوجیّه الدائمه، و مع ذلک لا یمکن للزوج إسقاط الاُمور المذکوره له علیها حتّی یحرم علیه قبلتها و ملامستها والنظر إلیها وهکذا ؛ و أمّا فی الثانیه فیمکن له ذلک .
أمّا عدم الإمکان فی الأوّل، فلوضوح أنّ وصف الزوجیّه ملزومٌ للاُمور المذکوره، و تخلّف الملزوم عن اللازم من الاُمور المستحیله، فلا یمکن للزوج إسقاط الاُمور المذکوره عن زوجتها بمعنی أن یکون وصف الزوجیّه باقٍ و یحرم علیه الاُمور المذکوره .
و أمّا الجواز فی الثانیه، فلأنّه مدلولٌ علیه بجملهٍ من النصوص المعتبره،
ص: 55
کالصحیح المرویّ فی الفقیه عن علیّ بن رئاب، قال : کتبت إلیه أسأله عن رجلٍتمتّع بامرأه ثمّ وهب لها أیّامها قبل أن یفضی إلیها، أو وهب لها أیّامها بعد أن یفضی (1) إلیها، هل له أن یرجع فیما وهب لها من ذلک ؟ فوقع علیه السلام : لا یرجع (2).
و ما رواه فی الکافی بأسانید متعدّده، عن أبان بن تغلب، قال : قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام : جعلت فداک، الرجل یتزوّج المرأه متعه، فیتزوّجها علی شهرٍ، ثمّ إنّها تقع فی قلبه، فیحبّ أن یکون شرطه أکثر من شهر، فهل یجوز أن یزیدها فی أجرها و یزداد فی الأیّام قبل أن تنقضی أیّامه الّتی شرط علیها ؟ فقال: لا، لا یجوز شرطان فی شرطٍ، قلت : فکیف یصنع ؟ قال: یتصدّق علیها بما بقی من الأیّام ثمّ یستأنف شرطاً جدیداً (3).
و حمل التصدّق فیه علی الهبه، و لا معنی لهبه الأیّام الباقیه، بل المراد هبه ما استحقّه منها بالعقد من منفعه البضع و الملاعبه و غیرهما فی بقیّه الأیّام .
و هذا المطلب هو ما أطبقت علیه کلمات الأصحاب ؛ قال فی التهذیب :
و متی أراد الرجل أن یزید فی المدّه قبل انقضاء الأجل فلیس له ذلک إلاّ أن یهب لها ما بقی له من الأیّام (4).
ص: 56
ثمّ استدلّ علیه بالحدیث المذکور .
و فی النهایه :
و إذا انقضی أجل المتعه جاز له أن یعقد علیها عقداً مستأنفاً فی الحال، فإن أراد أن یزیدها فی الأجل قبل انقضاء أجلها، لم یکن له ذلک، فإن أراده فلیهب لها ما بقی علیها من الأیّام، ثمّ لیعقد علیها علی ما شاء من الأیّام (1).
فنقول : لا شبهه فی أنّ دائره الصلح أوسع من دائره الهبه، فإذا أمکن إسقاط التسلّط الّذی للزوج علی الزوجه المتمتّع بها و سلب الاستحقاق فیها بالهبه، فجوازه بالصلح بطریقٍ أولی کما لا یخفی .
و السرّ فی المقامین هو : أنّ العقد بین المتعاقدین أوجب العلاقه بینهما فی کلٍّ من الدوام و الانقطاع المقتضیه لتسلّطه علی الانتفاع ببضعها و قبلتها و ملامستها و غیرها ؛ و قد نطقت الشریعه بانحصار المزیل لتلک العلاقه فی الدوام فی الطلاق، بخلافه فی الانقطاع، بل اقتضت بأنّ المزیل لها فیه غیره .
ص: 57
ص: 58
والثالثه : أنّ الطلاق من الأسباب الشرعیّه لإزاله الزوجیّه الّتی أوجبها العقد، فالطلاق المستجمع للشرائط أوجب خروج الزوجه عن الزوجیّه، فلا تکون الزوجه المطلّقه بعد الطلاق زوجه حقیقهً ؛ و جواز الرجوع فی بعض المواضع إلی أجلٍ لا یوجب بقاء الزوجیّه حقیقهً .
والحاصل : أنّه لا فرق فی صیغه الطلاق بین کون المطلّقه غیر مدخولٍ بها و یائسه و غیرهما، فکما أنّها فی الأوّلین یوجب خروج الزوجه، فلیکن الأمر فی المدخول بها الّتی لم یکن یائسه کذلک .
غایه ما فی الباب أنّ الشرع أباح للزوج و سلّطه علی الرجوع فی العدّه فی بعض المواضع، و ذلک لا یوجب کون الزوجه المطلّقه قبل الرجوع زوجه حقیقهً، و هو ظاهر .
و الدلیل - مع ظهور الحال - قوله تعالی : « وَ بُعُولَتُهُنَّ أحَقُّ بِرَدِّهِنَّ » (1)،
ص: 59
لوضوح أنّ المراد الردّ إلی الزوجیّه ؛ و ظاهرٌ أنّ الردّ إلی الشیء لا یکون إلاّ معالخروج عنه .
و الصحیح المرویّ فی الکافی عن أبی بصیر عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال : سألته عن طلاق السنّه ؟ فقال : طلاق السنّه إذا أراد أن یطلّق الرجل امرأته یدعها إن کان قد دخل بها حتّی تحیض، ثمّ تطهّر، فإذا طهرت طلّقها واحده بشهاده شاهدین، ثمّ یترکها حتّی تعتدّ ثلاثه قروء، فإذا مضت ثلاثه قروء فقد بانت منه بواحدهٍ، و کان زوجها خاطباً من الخُطّاب، إن شاءت تزوّجته، و إن شاءت لم تفعل .
فإن تزوّجها بمهرٍ جدید کانت عنده علی اثنتین باقیتین و قد مضت الواحده، فإن هو طلّقها واحدهً اُخری علی طهرٍ من غیر جماعٍ بشهاده شاهدین، ثمّ ترکها حتّی تمضی أقراؤها، فإذا مضت أقراؤها من قبل أن یراجعها فقد بانت منه باثنتین، و ملکت أمرها و حلّت للأزواج، و کان زوجها خاطباً من الخُطّابٍ، إن شاءت تزوّجته، و إن شاءت لم تفعل .
فإن هو تزوّجها تزویجاً جدیداً بمهرٍ جدید کانت معه بواحدهٍ باقیه و قد مضت اثنتان، فإن أراد أن یطلّقها طلاقاً لا تحلّ له حتّی تنکح زوجاً غیره ترکها إذا حاضت و طهرت أشهد علی طلاقها تطلیقهً واحده، ثمّ لا تحلّ له حتّی تنکح زوجاً غیره .
- إلی أن قال : - لأنّه إذا کانت امرأه مطلّقه من زوجها کانت خارجه من ملکه حتّی یراجعها، فإذا راجعها صارت فی ملکه ما لم یطلّق التطلیقه الثالثه،
ص: 60
الحدیث (1).
فقوله علیه السلام : « کانت خارجه من ملکه » صریحٌ فی خروج الزوجه بمحض الطلاق عن الزوجیّه، فهو قرینه علی أنّ تعلیق البینونه بمضیّ ثلاثه قروء باعتبار جواز رجوع فیها .
و یدلّ علیه أیضاً الصحیح المرویّ فی التهذیب عن برید بن معاویه قال : سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن المفقود کیف یصنع بامرأته ؟ - إلی أن قال علیه السلام : - قیل للمولی أنفق علیها، فإن فعل فلا سبیل أن تتزوّج ما أنفق علیها، فإن أبی أن ینفق علیها اُجبر الولیّ علی أن یطلّق تطلیقه فی استقبال العدّه و هی طاهره، فیصیر طلاق الولیّ طلاق الزوج، فإن جاء زوجها قبل أن تنقضی عدّتها من یومٍ طلّقها الولیّ فبدا له أن یراجعها فهی امرأته، و هی عنده علی تطلیقتین ؛ و إن انقضت العدّه قبل أن یجیٔأو یراجع، فقد حلّت للأزواج و لا سبیل للأوّل علیها (2).
وجه الدلاله : أنّ المفهوم من قوله علیه السلام : « فبدا له أن یراجعها فهی امرأته » أنّه إن لم یرد أن یراجعها لیست هی امرأته و لو مع بقاء العدّه، فلا یکون ذلک إلاّ باعتبار الخروج عن الزوجیّه بالطلاق ؛ و هی المطلوب، فإذا کان الحال فی طلاق الولیّ کذلک فما ظنّک بطلاق نفسه ؟
و الحاصل : أنّ الزوجه المطلّقه بمحض الطلاق خرجت عن الزوجیّه، و لهذا
ص: 61
لم یجز للزوج مواقعتها مع عدم قصد الرجوع، سواء نوی عدم الرجوع، أم لا،ولم یبق لها حقّ القسم .
نعم، دلّ الشرع علی تسلّطه علی إرجاعها إلی زوجیّته فی عدّهٍ معیّنه، فنقول : إنّه حقّ له من الحقوق، کحقّ الخیار فی مدّه الخیار و غیره، و حقّ الرجوع علی المرأه المتمتّع بها فی المدّه المعیّنه کخمسین سنه مثلاً .
بل نقول : إنّ الحق علی المرأه المتمتّع بها أقوی من الّذی للزوج علی الزوجه المطلّقه فی أیّام العدّه، فکما یجوز إسقاطها بالصلح فلیکن الأمر فیما نحن فیه أیضاً کذلک، لعموم قوله علیه السلام : « الصلح جائز بین المسلمین ».
و یمکن التمسّک فی المقام بنصوصٍ معتبره :
منها : ما رواه ثقه الإسلام فی باب : « الشرط فی النکاح و ما یجوز و ما لا یجوز »، عن زراره، قال : سئل أبو جعفر علیه السلام عن النهاریه، یشترط علیها عند عقده النکاح أن یأتیها متی شاء کلّ شهرٍ، أو کلّ جمعهٍ یوماً، و من النفقه کذا و کذا ؛ قال : لیس ذلک الشرط بشیء، و من تزوّج بامرأه فلها ما للمرأه من النفقه والقسمه، و لکنّه إذا تزوّج امرأه فخافت منه نشوزاً، أو خافت أن یتزوّج علیها، أو یطلّقها فصالحته من حقّها علی شیء من نفقتها، أو قسمتها، فإنّ ذلک جائز لا بأس به (1).
و هو مرویّ فی التهذیب أیضاً (2).
ص: 62
و لیس فی سنده مَن یُتأمّل فیه إلاّ موسی بن بکر، و هو ابن بکر الواسطی،و حدیثه عندی مقبوله ؛ لروایه ابن أبی عمیر و صفوان بن یحیی عنه ؛ و قد قال شیخ الطائفه فی العدّه : إنّهما لا یرویان إلاّ عن ثقهٍ (1) ؛ و لأنّ للصدوق طریقاً إلیه .
مضافاً إلی ما رواه الکشّی عن موسی بن بکر أنّه قال : قال لی أبوالحسن موسی علیه السلام : یخف علیک أن نبعثک فی بعض حوائجنا، فقلت : أنا عبدک، فمرنی بِمَ شئت، فوجّهنی فی بعض حوائجه إلی الشام (2).
و لا خفاء فی دلالته علی المدح ؛ و السند و إن کان منتهیًا إلیه، لکنّه غیر منافٍ لاستفاده المدح منه .
قیل فی تفسیر النهاریه :
إنّ الرجل یخاف من امرأته، فیتزوّج امرأه اُخری سرّاً عنها، و یشترط علی الثانیه أن لا یجیئها إلاّ فی النهار (3).
وله علیه السلام : « فصالحت (4) من حقّها » إلی آخره، أی : قبلت المصالحه الزوج عند مصالحه الزوج بعض الحقّ الّذی له علیها بالحقّ الّذی لها علیه، فإنّ المفاعله من الطرفین، فیکون کلمه « من » للتبعیض .
ص: 63
و منها : الصحیح المرویّ فی باب النشوز من الکافی فی الصحیح عن الحلبی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : سألته عن قول اللّه عزّوجلّ : « وَ إنْ امراه خافَتْ مِنْ بَعْلِهانُشُوزاً أو إعْراضاً »، فقال : هی المرأه تکون عند الرجل فیکرهها، فیقول لها : إنّی اُرید أن أطلّقک، فتقول : لا تفعل، إنّی أکره أن یشمت بی ولکن انظر فی لیلتی فاصنع بها ما شئت، و ما کان سوی ذلک من شیء فهو لک، و دعنی علی حالتی، وهو قوله تبارک و تعالی : « فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أنْ یَصْلَحا بَیْنَهُما صُلْحاً »، و هو هذا الصلح (1).
و منها : الموثّق المرویّ فی الباب، عن علیّ بن أبی حمزه قال : سألت أبا الحسن علیه السلام عن قول اللّه عزّ و جلّ : « وَ إن امرأه خافَت مِن بَعْلِها نُشُوزاً أو إعراضاً »، فقال : إذا کان کذلک فهمّ بطلاقها، فقالت له : « أمسکنی و أدع لک بعض ما علیک، و أحلّلک من یومی و لیلتی »، حلّ له ذلک و لا جناح علیهما (2).
رواه فی الفقیه باسناده إلی المفضّل بن صالح، عن زید الشحّام، عن أبی عبداللّه علیه السلام (3).
و منها : الموثّق المرویّ فی الباب أیضاً عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ : « وَ إن امرأه خافَت مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أو إعراضاً »،
ص: 64
قال: هذا تکون عنده المرأه لا تعجبه، فیرید طلاقها، فتقول له : « إن أمسکنی ولا تطلقنی و أدع لک ما علی ظهرک، و أعطیک من مالی، و اُحلّلک من یومیولیلتی »، فقد طاب ذلک له کلّه (1).
فنقول : إنّ النصوص المذکوره لمّا کانت منساقه فی تفسیر قوله تعالی : « لا جُناحَ عَلَیْها أن یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً »، یکون مقتضاها أنّه لو قالت المرأه لزوجها : « صالحتک عمّا علیک من حقوقی » کان مصالحه صحیحه یترتّب علیها سقوط حقوقها عنه مطلقاً و لو کان الوقاع بعد أربعه أشهرٍ، کما لا یخفی .
فکما یجوز ذلک فی حقّ الزوجه ینبغی أن یجوز فی حقّ الزوج أیضاً بأن یقول : صالحتک عمّا علیک من حقوقی، فإذا جاز ذلک قبل الطلاق یجوز بعده فی العدّه الرجعیّه، لکون المقتضی مشترکاً بینهما، کما أنّه إذا جاز ذلک فی الحقوق الواجبه ینبغی جوازه فی الحقوق الجائزه، بل بطریقٍ أولی .
تنقیح المقام یستدعی أن یقال : إنّ الحقّ الثابت إمّا واجب، أو جائز ؛ والصلح فی الأوّل یوجب سقوط الوجوب، و لا یلزم منه سقوط الجواز إلاّ باعتبار أنّ نسخ الوجوب لا یوجب نسخ الجواز، بل باعتبار قیام مقتضی الجواز .
توضیح الحال فی ذلک یستدعی أن یقال : إنّا قد نبّهنا فیما سلف أنّ الزوجیّه لمّا کانت مستلزمه لجواز النظر إلی الزوجه والملاعبه معها و الملامسه و غیرها فلا یمکن انفکاکها مع بقاء الزوجیّه ؛ والساقط بالصلح هناک إنّما هو الوجوب، وأمّا
ص: 65
الثابت فی العدّه الرجعیّه إنّما هو إمکان إرجاع المطلّقه إلی ما کانت علیه من وصف الزوجیّه و جوازه، و حیث قد سقط بالصلح فلا یبقی له شیء بعد، فلا ینبغیالتأمّل فی ذلک .
و بما بیّناه اتّضح أنّ ما ذکره شیخنا الشهید - نوّر اللّه تعالی روحه السعید - حیث قال :
و لا یشترط فی مورد الصلح أن یکون مالاً، فیصحّ عن القصاص، أمّا عن الحدّ و التعزیر و القسمه بین الزوجات، فلا (1).
فغیر مقرونٍ بالصواب بالإضافه إلی الصلح عن القسم، لما عرفت من کونه مدلولاً علیه بجملهٍ من النصوص المعتبره المذکوره .
و یدلّ علیه أیضاً ما رواه شیخ الطائفه فی التهذیب باسناده عن محمّد بن أحمد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد العلوی، عن العمرکی، عن علیّ بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر علیهماالسلام قال : سألته عن رجلٍ له امرأتان، قالت إحداهما : لیلتی ویومی لک یوماً أو شهراً أو ما کان، أیجوز ذلک ؟ قال : إذا طابت نفسها و اشتری ذلک منها، فلا بأس (2).
و عدم إراده الظاهر من قوله علیه السلام : « و اشتری ذلک منها » ممّا لا خفاء فیه ؛ فالظاهر أنّ المراد منه أنّه یرضیها بعوضٍ، فیشمل ما لو کان بعنوان المصالحه،
ص: 66
فمقتضاه جواز الصلح عن القسم .
مضافاً إلی أنّ عقد الصلح أوسع العقود دائرهً، فجواز الغیر یستدعی جوازهبطریقٍ أولی، و لا عکس، فالمراد من قوله : « اشتری » إمّا خصوص الصلح، أو غیره ؛ و علی التقدیرین یثبت المرام، فلا ینبغی فیه الارتیاب .
ص: 67
ص: 68
بقی الکلام هنا فی اُمورٍ ینبغی التنبیه علیها
الأوّل : انّ المفروض فی المسأله أنّه صالح حقّ الرجوع علیها بما علیه من النفقه فی أیّام العدّه لها، و المفروض أنّها ذات حملٍ، فاللازم الجهل فی النفقه، لعدم
معلومیّه زمان الوضع، فیمکن الوضع بستّه أشهرٍ فصاعداً إلی السنه، مضافاً إلی احتمال السقط فی کلّ حینٍ .
والثانی : انّ من الاُمور المسلّمه أنّه لا یجوز للزوج العقد علی اُخت المطلّقه فی أیّام العدّه الرجعیّه، فهل الأمر کذلک بعد إسقاط حقّ الرجوع أیضاً، أم لا ؟
ص: 69
والثالث : هل التوارث بینهما فیما إذا اتّفق الموت فی أیّام العدّه ثابت و لو مع عدم إمکان الرجوع، أو مختصّ بما أمکن ؟
فنقول : أمّا الأوّل، فیمکن الجواب عنه بالنقض والحلّ ؛ أمّا الأوّل فهو : أنّا نقول : قد دلّت النصوص المذکوره علی جواز الصلح بنفقه الزوجه صریحاً، أو عموماً إلی ممات الزوجه ؛ و معلومٌ أنّ زمان الممات غیر معلومٍ، فیحتمل ساعه کما یحتمل سنه و سنتین، و اللازم منه الجهل فی قدر النفقه، و الجهل فیه أکثر من الجهل فی النفقه فی زمان العدّه، فما هو الجواب عن ذلک فهو الجواب عن هذا .
و أمّا الحلّ، فنقول : إنّ الفرق واضح بین الإلزام بالمجهول و إسقاط المجهول، والجهل علی فرض الحذر به فی الصلح إنّما یؤاخذ به فی الأوّل دون الثانی .
توضیح الحال فی إبراز المرام یستدعی أن یقال : إذا صالح أحدٌ ذاتَ حملٍ عن شیء بنفقتها فی أیّام حملها یمکن المناقشه حینئذٍ فی صحّه المصالحه، للجهل فی المصالح به ؛ إذ اللازم حینئذٍ فی ذمّه المصالح هو الشیء المجهول، فیلزم الغرر، فتفسد المصالحه .
ص: 70
و أمّا إذا صالح الزوج مع زوجتها عن الحقّ الثابت له علیها بترک نفقتها، أو إسقاط نفقتها اللازمه علیه، فلا وجه للقدح فی المصالحه بالجهل فی النفقه، لانتفاءالمفسده فیه حینئذٍ أصلاً، کما لا یخفی وجهه للمتأمّل .
و أمّا الثانی، فتحقیق الحال فی ذلک یستدعی إیراد ما حضرنی من النصّ فی المسأله، ثمّ الإشاره إلی تحقیق الحال فی ذلک، فنقول :
روی ثقه الإسلام فی الکافی فی الصحیح عن الحلبی، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی رجلٍ طلّق امرأته، أو اختلعت، أو بانت، أ له أن یتزوّج باُختها ؟ قال: فقال: إذا برأ
عصمتها و لم یکن له علیها رجعه، فله أن یخطب اُختها (1).
و فی الصحیح عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الصباح الکنانی، قال : سألته عن رجلٍ اختلعت منه امرأته، أیحلّ له أن یخطب اُختها قبل أن ینقضی عدّتها ؟ فقال : إذا برأت عصمتها و لم یکن له رجعه فقد حلّ له أن یخطب اُختها (2).
فنقول : إنّ جواز خطبه اُخت المطلّقه فیهما معلّق ببرائه عصمه الزوجه و عدم
ص: 71
تمکّن الزوج من الرجعه ؛ و هو أعمّ من أن یکون عدم تمکّنه من الرجعه بالأصاله، أو باعتبار العارض ؛ و المفروض فیما نحن فیه أنّه غیر متمکّن من الرجعه، لإسقاط حقّه بالمصالحه، فینبغی أن یحکم بجواز تزویج الاُخت حینئذٍ .
و لک أن تقول بمنع العموم بحیث یطمئنّ النفس لشموله لما نحن فیه، إذ المنفیّ بلم ظاهرٌ فی إفاده النفی فی الماضی، فعلی هذا نقول : إنّ جواز خطبه اُخت المطلّقه معلّق فی الصحیحین (1) بأن لا یکون له علیها رجعه أصلاً ؛ و هو منتفٍ فیما نحن فیه، للقطع بثبوت حقّ الرجوع له علیها قبل المصالحه - کما هو المفروض - و مقتضی تعلیق الحکم علی الشرط انتفاؤه عند انتفائه، و مقتضاه الحکم بعدم جواز التزویج و لو بعد المصالحه، کما لا یخفی .
ثمّ علی تقدیر الإغماض عن دعوی الظهور نقول : إنّ الاحتمال یکفی فی المقام، للقطع بعدم الجواز قبل المصالحه، لکن شکّ فی بقائه بعده، فمقتضی الاستصحاب هو الحکم بالبقاء، کما لا یخفی علی اُولی النهی .
والحاصل : أنّ المناط فی جواز العقد علی اُخت المطلّقه فی العدّه إمّا عدم إمکان الرجوع حین العقد، أو فی الجمله ؛ و علی الأوّل ینبغی الحکم بالجواز، بخلافه علی الثانی .
و حیث قد عرفت أنّ مقتضی الصحیحین المذکورین هو الثانی، تبیّن لک أنّ المختار هو الثانی .
ص: 72
و هل النفقه حکمها حکم التزویج بالاُخت، بمعنی أنّه کما لم یختلف حال التزویج بالاُخت فی أیّام العدّه قبل المصالحه و بعدها، فالتحریم ثابت فی الحالتین - کما علمت - کذا لم یختلف الحال فی النفقه فی أیّام العدّه لو لم تسقطها
احتمالان، وجه الوجوب هو الاستصحاب، بناءً علی أنّ الإنفاق کان ثابتاً فی حقّه و واجباً علیه قبل إسقاط حقّ الرجوع، و مقتضی (1) الاستصحاب بقائه علی حاله .
و وجه العدم : الحصر الظاهر ممّا رواه شیخنا الصدوق فی الفقیه باسناده عن موسی بن بکر، عن زراره، عن أبی جعفر علیه السلام قال : المطلّقه ثلاثاً لیس لها نفقه علی زوجها و لا سکنی، إنّما ذلک للّتی لزوجها علیها رجعه (2).
ناءً علی أنّ المستفاد منه أمران : وجودیّ، و هو : وجوب النفقه علی الزوج
ص: 73
للزوجه الّتی له علیها رجعه ؛ و عدمیّ، و هو : عدم وجوبها للّتی انتفی له علیها رجعه، و هو أعمّ من أن یکون انتفاء الرجعه فیه بالأصاله - کالمطلّقه بالطلاق البائن - أو بالعرض کما فیما نحن فیه .
و لعلّ الثانی أقوی، و به یقیّد الإطلاق فی صحیحه زراره المرویّه فی الکافیعن مولانا الباقر علیه السلام : و علیه نفقتها و السکنی ما دامت فی عدّتها (1).
و أمّا الثالث - أی : ثبوت التوارث بینهما فیما إذا اتّفق الممات فی أثناء العدّه ولو مع إسقاط حقّ الرجوع بالمصالحه، أو غیرها - فنقول : ثبوته (2) مع بقاء حقّ الرجوع فیما إذا کان الموت فی أثناء العدّه ممّا لا ریب فیه، و لا شکّ یعتریه، کعدمه فیما إذا کان بعد انقضائها .
و إنّما الکلام فیما إذا اتّفق الموت بعد إسقاطه فی أثناء العدّه، والّذی یمکن أن یتمسّک به فی إثباته هو الاستصحاب، لکن فیه تأمّل لا یخفی للمتأمّل .
و یمکن الاستدلال لإثبات المرام بصحیحه زراره، لقوله علیه السلام فیها : « و هما یتوارثان حتّی تنقضی العدّه » (3)، بناءً علی أنّ إطلاقه یقتضی التوارث بینهما ولو
ص: 74
لم یکن له علیها رجعه مطلقاً، خرج ما دلّ الدلیل علی خروجه، و هو غیر الطلاق الرجعیّ، فبقی الغیر مندرجاً تحت العموم، فینبغی المصیر إلی مقتضاه .
و یؤیّده ثبوت التوارث بینهما فیما إذا کان الطلاق رجعیّاً فیما إذا مات (1) أحدهما من غیر رجوع الزوج إلی زوجته فیما إذا ساغ له الرجوع علیها، فلیکنالأمر کذلک فیما إذا کان الموت مع إسقاط الرجوع .
و یتوجّه علیه : أنّ التمسّک بقوله علیه السلام : « و هما یتوارثان » إلی آخره، إنّما یستقیم فی المقام إذا أمکن التمسّک بالإطلاق ؛ و هو غیر معلوم، بل غیر صحیح .
تنقیح الأمر فی ذلک یستدعی إیراد ما تقدّم علیه و ما یعارضه، ثمّ التنبیه علی ما یلزم منهما، فنقول :
إنّ الحدیث هکذا : « و علیه نفقتها والسکنی ما دامت فی عدّتها، و هما یتوارثان حتّی تنقضی العدّه »، و هو مرویّ فی الفقیه أیضاً، لکن مرسلاً هکذا :
روی عن الأئمّه علیهم السلام أنّ طلاق السنّه - إلی أن قال - : و علی المطلّق للسنّه نفقه المرأه و السکنی ما دامت فی عدّتها، و هما یتوارثان حتّی تنقضی العدّه (2).
و مقتضی الإطلاق فیما ذکر و إن کان ما تقدّم، لکنّ التعویل علی المطلقات
ص: 75
مشروطٌ بانتفاء المقیّد، و المقیّد فیما نحن فیه موجود، و هو ما نبّهنا علیه ممّا رواه
شیخنا الصدوق باسناده إلی موسی بن بکر، قال : روی موسی بن بکر عن زراره عن أبی جعفر علیه السلام قال : المطلّقه ثلاثاً لیس لها نفقه علی زوجها و لا سکنی، إنّما ذلک للّتی لزوجها علیها رجعه (1).
و طریقه إلیه و إن لم یذکره فی المشیخه، لکن جهل الطریق غیر مضرٍّ، لما قرّرفی محلّه .
مضافاً إلی أنّ الحدیث مرویّ فی الکافی أیضاً ؛ والسند فیه إلی موسی بن بکر صحیح، و الکلام فی موسی بن بکر قد سلف .
و قد نبّهنا فیما سلف أنّ مقتضی الحصر فیه أنّه لا یجب الإنفاق علی المطلق إلاّ بالإضافه إلی المطلّقه الّتی له علیها رجعه ؛ و اللازم منه تقیید المرجع فی نفقتها فی قوله علیه السلام : « و علیه نفقتها » بذلک، کالمرأه فیما ذکره شیخنا الصدوق فی قوله علیه السلام : « و علی المطلق للسنّه نفقه المرأه » .
فعلی هذا یکون الکلام بمنزله أن یقال : و علی المطلق نفقه المطلّقه الّتی له علیها رجعه، فحینئذٍ یکون قوله علیه السلام : « و هما یتوارثان » فی قوّه أن یقال : إنّ المطلق والمطلّقه الّتی له علیها رجعه یتوارثان، فلا یمکن التمسّک به فی ثبوت التوارث فیما لم تکن له علیها رجعه و لو باعتبار المصالحه .
ص: 76
و أمّا الاستناد بما ذکر من التأیید ففی غیر محلّه، لکونه إیلاء إلی القیاس، والقیاس عند القائلین به مشروط بشرطین : أحدهما بالنسبه إلی المقیس علیه، والآخر بالإضافه إلی المقیس .
أمّا الشرط فی المقیس علیه فهو أن لا توجد فیه خصوصیّه تقتضی ثبوت الحکم فیه، فلو وجدت الخصوصیّه فیه وانتفت فی طرف المقیس اختلّ به أمر القیاس .
و أمّا فی المقیس فهو أن لا یکون فیه مانع من ثبوت الحکم فیه، فلو وجد فیهالمانع لم یکن فی طرف المقیس علیه ما اختصّ بالمنع .
و یمکن أن یقال بانتفاء الشرط فی محلّ الکلام فی کلا الطرفین ؛ و أمّا فی طرف المقیس علیه فلوضوح أنّ إمکان الرجوع فیه إلی الممات خصوصیّهٌ یناسب ثبوت التوارث، و هو منتفٍ فی محلّ الکلام .
و أمّا فی طرف المقیس، فلأنّ المفروض انتفاء حقّ الرجوع فیه و عدم إمکانه، فیمکن أن یکون هذا مانعاً عن التوارث .
و یمکن التمسّک لإثبات التوارث هنا بالاستصحاب، لکن لا بالتقریر السالف، بل بأن یقال : إنّ التوارث بینهما قبل الطلاق ثابت بالکتاب والسنّه والإجماع، قال اللّه تبارک و تعالی : « وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أزْواجُکُمْ إنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَکْنَ »، إلی قوله تعالی : « وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَکْتُمْ إنْ لَمْ
ص: 77
یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الُّثمُنُ مِمّا تَرَکْتُمْ » (1).
و مقتضی الاستصحاب الحکم بثبوت الحکم المدلول علیه بالآیه الشریفه إلی أن دلّ الدلیل علی إطلاقه ؛ والقدر الثابت فی غیر الطلاق الرجعیّ مطلقاً، و فیه بعد انقضاء العدّه .
و أمّا فیما إذا کان الممات فی أثنائها، فلا ینبغی الحکم بالثبوت عملاً بالاستصحاب .
هذا ما یقتضیه النظر فی بادئ الأمر، لکنّ الجزم فی أمثال المقام طیّ الأمربالمصالحه، فإنّها أسلم و أنجی (2) من المؤاخذه فی مقام المؤاخذه .
ص: 78
الأوّل : لا یخفی أنّ ما ذکرنا فیما سلف من عدم جواز العقد علی اُخت المطلّقه إنّما هو مع حیاتها ؛ و أمّا إذا اتّفق لها الموت فی أثناء العدّه، فالظاهر عدم وجوب
التأمّل إلی انقضائها، فیجوز له العقد و لو فی أثنائها، کما إذا ماتت من غیر طلاقٍ، فإنّه یجوز له العقد علی اُختها و لو قبل انقضاء زمانٍ یعادل زمان العدّه ؛ کما إذا ماتت إحدی الأربع من الزوجات یسوغ للرجل التزویج باُخری من غیر لزوم ترقّب فصلٍ .
و أمّا الموثّق المرویّ فی التهذیب عن عمّار قال : سئل أبو عبداللّه علیه السلام عن الرجل یکون له أربع نسوه، فیموت إحدیهنّ، فهل یحلّ له أن یتزوّج اُخری مکانها ؟ قال : لا، حتّی تأتی علیها أربعه أشهرٍ و عشراً (1).
ص: 79
فلا بدّ من صرفه عن ظاهره، لوضوح أنّ المدّه المذکوره إنّما هی العدّه للمرأهالمتوفّی عنها زوجها، لا للرجل المتوفّی عنه الزوجه ؛ و لذا حمله شیخ الطائفه علی الاستحباب، قال بعد أن أورده :
قال محمّد بن الحسن : هذا الخبر محمول علی ضربٍ من الاستحباب، لأنّه إذا ماتت المرأه جاز للرجل أن ینکح امرأه اُخری مکانها فی الحال (1)، انتهی کلامه رفع فی الجنّه مقامه .
ص: 80
والثانی : لا یخفی أنّ عدم جواز الرجوع للزوج علی الزوجه بعد المصالحه إنّما هو مع بقاء المصالحه و انتفاء الفسخ ؛ و أمّا عند تحقّقه برضی منهما، فلا ینبغی التأمّل فی الجواز و لا فی غیره ممّا ذکر من الإنفاق و التوارث إلاّ بعد انقضاء العدّه .
* * *
و للّه الحمد والشکر والمنّه، و صلواته علی أکمل مَن ختمت به النبوّه، وأفضل مَن تمّت به الولایه، و آله أصحاب العصمه و الجلاله والطهاره .
هذا ممّا جری به القلم فی مزرعه تندران من مزارع کرون من محالّ اصبهان فی ضحوه الیوم الثانی من الاُسبوع الثانی، السابع من أسبوع الأیّام، العاشر من العشر الأوّل من الشهر السادس من السنه الخامسه من العشر الرابع من المائه
ص: 81
الثالثه، من الألف الثانی ( 1235 )، من هجره أکمل البریّه - علیه و علی آله آلافالسلام والثناء والتحیّه .
ص: 82
1 - القرآن الکریم
« أ »
2 - إختیار معرفه الرجال ( رجال الکشّی )، لأبی جعفر شیخ الطائفه محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی ( 385 - 460 ه )، تحقیق السیّد مهدی الرجائی، مؤسّسه آل البیت علیهم السلام، قم، 1404 ه .
« ب »
3 - بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمّه الأطهار علیهم السلام : للعلاّمه محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی ( 1037 - 1110 )، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1403 ه .
ص: 83
4 - البیان : للشهید الأوّل شمس الدّین محمّد بن مکّی العاملی ( م 786 )، الطبعه الحجریه، مجمع الذخائر الإسلامیه ، قم ، 1322 .5 - بیان المفاخر، للسیّد مصلح الدّین المهدوی ( 1416 ه )، مکتبه مسجد السیّد، اصفهان، 1368 ش.
« ت »
6 - تحفه الأبرار، للحاج السیّد محمّد باقر حجّه الإسلام الشفتی (1180 - 1260)، تحقیق السیّد مهدی الرجائی، نشر مکتبه مسجد السیّد باصفهان، مطبعه سیّد الشهداء، قم، 1409 ه .
7 - تذکره الفقهاء : للعلاّمه الحلّی جمال الدّین حسن بن یوسف بن المطهّر ( 648 - 726 )، تحقیق و نشر مؤسسه آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1414 .
8 - تذکره القبور، للشیخ عبدالکریم الجزی ( 1260 - 1339 ه ) ، مکتبه آیه اللّه المرعشی، قم، 1371 ش .
9 - تذکره مآثر الباقریّه، میرزا محمّد علی زوّاره ای ( 1195 - 1248 ه )، تحقیق دکتر حسین مسجدی، سازمان تفریحی فرهنگی شهرداری، اصفهان، 1385 ش .
10 - تکمله أمل الآمل، للسیّد حسن الصدر الکاظمینی ( 1354 ه )، تحقیق حسین علی محفوظ وعبدالکریم و عدنان الدبّاغ، دار المؤرخ العربی، بیروت، 1429 ه .
ص: 84
11 - تهذیب الأحکام : لأبی جعفر شیخ الطائفه محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی ( 385 - 460 )، تحقیق السیّد حسن الموسوی الخرسان، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1365 ق .« د »
12 - الدروس الشرعیّه فی الفقه الإمامیّه : للشهید الأوّل شمس الدّین محمّد بن مکّی العاملی ( م 786 )، تحقیق و نشر مؤسسه النشر الإسلامی، قم، 1412 ه .
« ذ »
13 - الذریعه، للشیخ آقا بزرگ الطهرانی (ت 1389)، دار الاضواء، بیروت، 1403 ه.
« ر »
14 - الرسائل الرجالیّه : للسیّد محمّد باقر بن محمّد نقی الشفتی المشهور بحجّه الإسلام ( 1175 - 1260 )، تحقیق السیّد مهدی الرجائی، نشر مکتبه مسجد السیّد بإصفهان، 1417 ه .
15 - ریحانه الأدب، لمیرزا محمّد علی المدرّس، خیام، تهران، الطبعه الثانیه .
ص: 85
16 - روضات الجنّات فی أحوال العلماء والسادات، للسیّد محمّد باقر الموسوی الچهارسوقی، مؤسّسه اسماعیلیان، قم، 1390 ه .
17 - الروضه البهیّه فی الطرق الشفیعیّه، للسیّد محمّد شفیع بن علی أکبر الجاپلقی البروجردی ( ت 1280 ه )، الطبع الحجری، تهران .« س »
18 - السنن الکبری ( سنن البیهقی )، لأبی بکر أحمد بن الحسین بن علیّ البیهقی (384 - 458 ه )، نشر دار الفکر، بیروت .
« ع »
19 - عدّه الأصول : لأبی جعفر شیخ الطائفه محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی ( 385 - 460 )، تحقیق محمّد رضا الأنصاری، قم، 1417 ه .
« ک »
20 - الکافی : لأبی جعفر ثقه الإسلام محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی ( م 329 )، تحقیق علی أکبر الغفاری، دار الکتب الإسلامیّه، طهران، 1388 .
ص: 86
21 - کتاب من لا یحضره الفقیه : لأبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( م 381 )، تحقیق علی أکبر الغفاری، نشر جامعه المدرّسین، قم، 1404 ه .
22 - الکرام البرره، للشیخ آقا بزرگ الطهرانی ( ت 1389 ه )، دار المرتضی، مشهد، 1404 ه.
« م »23 - مطالع الأنوار، للحاجّ السیّد محمّد باقر الشفتی، المعروف بحجّه الإسلام علی الإطلاق ( 1180 - 1260 ه )، طبع الأفست، مکتبه مسجد السیّد، نشاط، اصفهان 1366 ق، و 1409 ه .
24 - معارف الرجال، للشیخ محمّد حرز الدین، قم، 1405 ه .
25 - ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، للعلاّمه الشیخ محمّد باقر المجلسیّ ( 1110 ق )، تحقیق السیّد مهدی الرجائی، مکتبه آیه اللّه المرعشیّ، قم، 1406 ق .
« ن »
26 - النهایه فی مجرّد الفقه والفتاوی : لأبی جعفر شیخ الطائفه محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی ( 385 - 460 )، طبعه دار الأندلس، بیروت .
ص: 87
ص: 88
مقدّمه... 5
توضیحی پیرامون رساله حاضر... 7
زندگی نامه مؤلّف... 9
نام... 9
شهرت... 9
از نگاه دیگران... 10
نسب... 13
نیاکان... 14
تولّد... 15
ص: 89
زادگاه... 16
دوران تحصیل... 17
استادان... 19مشایخ اجازه... 24
ویژگی های اخلاقی... 27
سخاوت... 28
عبادت... 29
شاگردان... 30
داوری... 31
اجرای حدود الهی... 32
سفر به مکّه... 33
آثار علمی... 34
ساخت مسجدی بزرگ... 39
فرزندان... 40
درگذشت... 47
ص: 90
متن سؤال... 51
الجواب :
المقدّمه الاُولی... 51
المقدّمه الثانیه... 55
المقدّمه الثالثه... 59التنبیه علی أمور :
الأمر الأوّل... 69
الأمر الثانی ... 69
الأمر الثالث ... 70
الجواب عن الأوّل ... 70
الجواب عن الثانی ... 71
هل النفقه حکمها حکم التزویج بالاُخت ؟ ... 73
الجواب عن الثالث ... 74
ص: 91
تنبیهان :
التنبیه الأوّل... 79
التنبیه الثانی ... 81
فهرس مصادر التحقیق... 83
فهرس المحتویات... 89
ص: 92